158 سانتی متر بزرگسالان، سینه های واقعی سینه های بیدمشک، عروسک 18 دختر جوان آمریکایی
ارتفاع | 158cm | مواد | 100% TPE با اسکلت |
ارتفاع(بدون سر) | 145 سانتی متر | کمر | 52cm |
سینه بالایی | 90cm | باسن | 85cm |
پستان پایین | 54cm | شانه | 35cm |
بازو | 64/58cm | پا | 88/78cm |
عمق واژن | 18cm | عمق مقعد | 15 سانتی متر |
عمق دهان | 12 سانتی متر | دست | 16cm |
وزن خالص | 35کیلوگرم | پا | 21cm |
وزن ناخالص | 42کیلوگرم | اندازه کارتن | 143*40*30 سانتی متر |
برنامه های کاربردی: محبوب مورد استفاده در پزشکی / مدل / آموزش جنسی / فروشگاه بزرگسالان |
بسیاری از عروسک های بزرگسال در انبار ایالات متحده، آلمان و بلژیک در انبار، تحویل سریع! بیا!!!
عروسک سینه بزرگداشت می رقصید. مادربزرگ فلج من در حال رقصیدن بود. من کاملا مبهوت در ورودی اتاق نشیمن ایستادم. نگاهی به میز آشپزخانه انداختم و مطمئنم که درست زیر یک نقاشی کوچک و قاب شده روی دیوار، یک پای هلوی تازه پخته شده بود.وقتی در را باز کردم صدای آواز او را شنیدم، اما نمیخواستم آهنگ زیبا را با فریاد زدن من قطع کنم، بنابراین فقط به سمت اتاق نشیمن رفتم. نگاه کردم که بدن هنوز لاغرش به زیبایی خم شد، بازوانش به نور خورشیدی که از پنجره میریخت سلام میکرد. و پاهایش؟- آن پاهایی که به سختی راه می رفتند، با عصا کمک می کردند، تا جایی که یادم می آید کفش های نامحسوس. حالا کفش های رقص زیبایی پوشیده بود و پاهایش کاملاً از او اطاعت می کردند. بدون لنگیدن بدون سفتی. فقط حرکت زیبا و روان. او حیوان خانگی دنیای رقص بود. و بعد تصادف کرده بود و همه چیز تمام شد. آن را در یک بریده روزنامه قدیمی خوانده بودم.او با پیروتی آهسته برگشت و مرا دید که در آستانه در ایستاده ام. آهنگ او به پایان رسید و حرکات زیبای او با آن، چنان ناگهانی که انگار از خوابی زیبا بیدار شده ام. سکوت ناگهانی در گوشم پیچید. مادربزرگ آنقدر شبیه بچه ای بود که با دستش در ظرف شیرینی گیر کرده بود که من نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و خنده کمی عصبی از من بیرون آمد. مادربزرگ آهی کشید و به سمت آشپزخانه چرخید. به چشمانم باور نکردم دنبالش رفتم. او بدون هیچ مشکلی با کفش های زیبا راه می رفت. کنار میز نشستیم و تکه های بزرگی از پای هلوی خوشمزه اش را برش زدیم.بنابراین من تار کردم. پای شما چطور خوب شد؟او گفت که راستش را بگویم که پاهای من در تمام عمرم خوب بوده است.اما من نمی فهمم! گفتم. حرفه رقصت؟- یعنی؟- این همه سال تظاهر کردی؟؟خیلی زیاد، مادربزرگ چشمانش را بست و پای هلو را میل کرد. و به یک دلیل بسیار خوب.چه دلیلی؟پدربزرگ شما.یعنی بهت گفته رقص نکن؟نه، این انتخاب من بود. مطمئنم اگر به رقصیدن ادامه می دادم او را از دست می دادم. من شهرت و عشق را با یکدیگر سنجیدم و عشق پیروز شد.